معنی منافذ پوستی

لغت نامه دهخدا

منافذ

منافذ. [م َ ف ِ] (ع اِ) ج ِ منفذ. (اقرب الموارد). ج ِ منفذ. سوراخها و راهها و معبرها و جایهای روان شدن و جاری گشتن باد و آب و جز آن. (ناظم الاطباء). خلل و فرج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): در تجاویف کاریز اعضا و منافذ جوارح او تردد می کرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 54). در منافذ زمین از انواع انبارها مدخر گردانیده. (مرزبان نامه ایضاً ص 143). هوا رابازدارد از رسیدن بدان منافذ. (مصنفات باباافضل).


پوستی

پوستی. (ص نسبی) منسوب به پوست. از پوست. جلدی. قشری.
- کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو، کاغذی از پوست تنک کرده. قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده.
- کلاه پوستی،کلاه از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه. مقابل کلاه ماهوتی یا مقوائی.
|| پوست فروش. || آنکه پوست کوکنار خورد و این در هند و در ایران قدیماً معمول بوده است. || مرد کاهل و سست. تریاکی.

فرهنگ معین

منافذ

(مَ فِ) [ع.] (اِ.) جِ منفذ.


پوستی

منسوب به پوست، جلدی، قشری، تنبل، کاهل. [خوانش: (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

منافذ

منفذ

مترادف و متضاد زبان فارسی

منافذ

منفذها، سوراخ‌ها، محل‌های نفوذ

فرهنگ فارسی هوشیار

منافذ

(تک: منفذ) رخنه ها روزنه ها


پوستی

(صفت) منسوب به پوست. ‎ جلدی قشری. یا کلاه پوستی. کلاهی که از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه سازند. یا کاغذ پوستی. کاغذی که از پوست نازک (مانند پوست آهو) سازند قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده، پوست فروش. ‎ -3 آنکه پوست کوکنار خورد (در هند و ایران معمول بوده) . -4 تریاکیافیونی. ‎ -5 تنیلکاهل و سست.

فرهنگ فارسی آزاد

منافذ

مَنافِذ، محل های نفوذ، محل های عبور، سوراخ ها (مفرد: منفَذ)،

واژه پیشنهادی

فارسی به عربی

پوستی

نحیل

معادل ابجد

منافذ پوستی

1349

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری